برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام من امیر هستم داستانی که میخوام براتون بگم مال دو سال پیشه من الان 20 سالمه. دوسال پیش که مادر بزرگم مریض شده بود اون روز اعزام کردن بیمارستان نمازی شیراز مادرم به من گفت امیر بیا بریم شیراز من اونجا تنها نباشم منم با هزار التماس قبول کردن…

  • این داستان تقدیم به شما من #عمید هستم زنم #مژگان جندست یه روز رفتم خونه زنم که دیدم پسر همسایشون داره میکنتش اون موقع زنم ۲۲ سالش بود #مهران پسر همسایشون ۱۶ سالش بود ولی بعدها که کیرشو دیدم فهمیدم واسه چی زنم به یه پسر بچه میده خلاصه رفتم بالا در از بیرون دسته…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم مریمه 20 سالمه #لاغر اندامم و تنها فرزند خانواده ما در یکی از #شهرستانهای اطراف تهران زندگی میکنیم منتها نسبت به اون منطقه غالبا فقیرنشین وضعون بد نیست یک خونه دوطبقه داریم که خودمون طبقه دوم میشینیم و طبقه پایینم تازگیا به یک زن و شوهر که…

  • این داستان تقدیم به شما من الان 40 سالم هستش تهران هستم اسمم #چلغوزیان و مجرد تومحله ما پسری بود بنام سید علی 17سالش بود اون روزا منم حدود 20 سال داشتم سید علی #سفید بود بود و کون خیلی بزرگی داشت همه تو #کفش بودن   یک روز ظهر تو محل فوتبال بازی میکردیم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام داستان سکس من با خاله مهری برمیگرده به دورانی که من چند ماهی بود که سربازیم تموم شده بود و تو #بازار شاگرد بازار بودم یه خاله داشتم به اسم مهری که خیلی سکسی بود و من از دوران نوجوونی تو کف رون کون تپلش بودم کمر باریکی داشت…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان اولین داستانم رو براتون مینویسم حامد هستم با ٣٦ سال سن قدم ١٧٥ و سبزه با هیكلى متوسط اصلا سكسى نیستم حدودا دو ماه پیش با خانومى آشنا شدم كه مطلقه بود و از من ٤ سال كوچیكتر بود توى هواى #پاییزى توى #خیابون دیدمش و با #موتور…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم حسین، حدود یه سال قیل تو یه شرکت تو ارومیه کار میکردم سانازم، یه زن سی و یک ساله. با صورت سفید عین برف، و یه کون بزرگ و ژله ای از وقتی تو شرکت دیدمش، فقط پیشش بود. آرزوم بود فقط یه بار فقط بغلش کنم یه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. چند ماه پیش برای نوبت دکتری که داشتیم با خانمم رفتیم تهران خونه خواهر زن مجردم   یه #آپارتمان 40 متری داره #امیرآباد.شب ساعت 10 بود که با زنم برگشتیم خونه از مطب دکتر. هر دوتامون ناراحت بودیم چون دکتر گفته بود مشکوک به کیست تخمدان هست و باید…

  • این داستان تقدیم به شما پسرک با صدای زنگ در با لباس مرتب و منظم به سمت در رفت و در رو باز کرد سلام حیوون! -سلام #میسترس٬ خیلی خوش اومدید بفرمایید تو وارد خونه شدند که میسترس گفت: چرا جلوی در دلا نشدی برای خوش آمد گویی کف بوت هام رو برام با زبونت…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من ١٩ سالمه اسمم آرمینه لاغرم اما کونم نسبت به بدنم بزرگه سفیدم و کم مو داستان از اونجایی شرو شد که شب داشتم با بی ار تی میومدم خونه همیشه منو تو اتوبوس و مترو مردا میمالوندن منم خوشم میومد و میداشتم ادامه بدن. یه بار یه مرد…

  • این داستان تقدیم به شما اخطار اخطار اخطار: این داستان به سبک فتیش سیاه نوشته شده. اگر با این سبک آشنا نیستید به هیچ عنوان این داستان رو نخونید.   دیشب نتوانستم بخوابم. سعی می‌کردم برای امروز تمرین کنم که بتوانم استرسم را کنترل کنم. از این که جلوی آن همه آدم گریه کنم یا…

  • این داستان تقدیم به شما 1 یکی دو ماهی میشد که با #رضا دوست شده بودم البته از قبل هم میشناختمش. پسر خیلی خوب، خوش اخلاق، #بامرام، #خوشگل، مرتب، با ادب و #باهوش و تحصیلکرده‌ای بود. من تو 19 سالگی ازدواج ناموفقی داشتم و بعدش با پسرای متعددی دوست شدم ولی هیچکدوم واسه من مثل…