این داستان تقدیم به شما سلام من ۷ سال ازدواج کردم و خانم چندتا #دایی و #زندایی داره که با یکیشون خیلی رفت و امد داریم یه روزی از این روزا که مهمون ما بودن زنداییش رفت تو اتاق لباس عوض کنه ولی من هواسم نبود و یهو رفتم تو که دیدم شلوار لی و…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم #علیرضا و ٢١ سالمه و دانشجوی رشته حسابداری ام. من تو شهری دانشگاه قبول شدم که خونه ی خواهرم اونجا بود. به خاطر همین من خونه ی خواهرم اینا زندگی میکنم. خواهرم اسمش #شیوا و ۲۵سالشه و شوهرشم #سیامک ۳۴ ساله و کارمند بانکه. من حدود دو…
این داستان تقدیم به شما سلام من فاطمه هستم چهل و چهار ساله نینجوتسو کار میکنم ده ساله چادری هم هستم همسرم جانباز هفتاد و پنج درصد هستن یکساله به خاطر مصرف دارو میل جنسی شون خیلی کاهش داشت هیچوقت نزدیک نشدیم منم به خاطر طبع گرم و ورزش میل زیاد دارم چند بار خیس…
این داستان تقدیم به شما سلام داستانی که براتون مینویسم رابطه شیش ساله با زن شوهرداره. اسم من میثمه و اسم خانومه عاطفه. سال نود و سه برنامه بیتالک بودکه خیلی ها یادشونه خوراک مخ زدن و وقت گذروندن بود. من تو شهری زندگی میکنم که خیلی کوچیکه و اکثرا همدیگه رو میشناسن. یادمه یک…
این داستان تقدیم به شما برای من که در یک خانوادۀ #مذهبی و بسته بزرگ شده بودم، مردها همیشه موجودات جذابی بودند. با اینکه خانواده ای داشتم که همیشه در مورد مسائل خصوصیم دخالت می کردند و مانع از هر نوع حضورم در کوچه و خیابان می شدند، اما همیشه کشش و میلی در من…
این داستان تقدیم به شما این کوستان رو اگه دوس دارید بخونید برای رفع تنوع! بد نیست!! این داستان بر میگرده بعد ازدواج من با خانم #ستاره یک روزی رفته بودیم باجناقم و خانمش سارا باغ که قبل بهتون گفته بودم باغ به نام پدر خانم بود ماتوی باغ نزدیک شب چله اون جا بودیم…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم #سهیلا ست 19 سالمه قیافه و بدنم خوبه ولی سینه هام یکم نسبت به سنم بزرگه حدوا 75 هستن کلا ما خانوادگی سینه هامون بزرگه، من یه برادر دارم که دو سال از من کوچکتره و 17 سالش هس اسمش رضاست با اینکه از من سنش کمه…
این داستان تقدیم به شما از وقتی برگشتم اومدم #خونه پدرم خیلی چیزا فرق کرده بود . #آرش داداشم 18 سالش شده بود و رسیده بود به نقطه بحرانی سن و سالش . عصبی ، پرخاشگر و متفاوت از آرشی که میشناختم . اتاق من دست نخورده باقی مونده بود . همونجا زندگی میکردم .…
این داستان تقدیم به شما من عمید هستم چند روز پیش یه دوستان دوران دبیرستانم بهم زنگ زد حال احوال کرد بعد گفت میخوام ببینمت منم گفتم باشه هر روز خواستی بگو این دوستم اسمش عطا هست تو دبیرستان این با ۵ ۶ دیگه از بچه خیلی منو میکردند ولی من بیشتر دوست داشتم به…
این داستان تقدیم به شما قبل از #امتحانات #خردادماه بود که مهسا گفت من از اینجا برم دلت برام تنگ میشه دایی؟ ی اخمی کردم گفتم #کجا تو رو من کار دارم گفت بابام گفته باید برگردی همینجا گفتم دوسه هفته ی بار ی شب بیا گفت من خاله سمیرا نیستم درضمن میخوام این رابطه…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من #ارشم یک ترنس 18 سالمه ساکن یزدم تازه #دانشجو شدم این داستان برمیگرده به ترم مهر که امدم دانشگاه چون تیپم #دخترونه بود و یزدیها هم ندیده هستن بد نگاه میکنن #تعطیلات #فرجه بود همه رفته بودن خونه هاشون تنها بودم تو خوابگاه بدجور هوس کیر کرده…
این داستان تقدیم به شما مشغول تمیزکاری خونه بودم که ارباب صدام کردن ، هر بار میرفتم پیششون باید رو زمین میخوابیدم و پاشونو میبوسیدم ، عصبانیتو میشد درونشون حس کرد … دستور دادن که شلاقو بیارم ، دامنمو دادم بالا و کونمو قمبل کردم ، هر بار با تسمه ی چوبی بزرگ به کونم…