این داستان تقدیم به شما سلام سلام عبدالغفورم #افغان هستم نوزده سالمه در سیزده سالگی با مادرم اومدیم ایران یاد ندارم پدرم کیه سفید و بیمو چشم تنگم مثل ژاپنیا پوست خیلی نرم و صافی دارم و سوراخ کونم صورتیه باید دختر میشدم ولی از شانس بد پسر شدم در بچگی بارها بهم تجاوز شد…
این داستان تقدیم به شما منم زن داداشمو چند ماهی میشه دارم میگام زنداداش 21 سالشه من 23 #داداش رفته #ماموریت ارتشیه من تو خونشون تنهایی میموندم زنداداش میرفت شبا پیش مادرش چند ماه پیش ظهر اومدم خونه داداش کلید دارم قرار هم نبود زنداداش خونه باشه خونشون دو طبقه و نیم است از وقتی…
این داستان تقدیم به شما مرسی از اینکه تیکه ای از سر گذشمو خوندین گفتم که: دخترمون دانشگاه #ملی (#بهشتی قبول شده) پسرمون یکیش راهنمایی و کوچیکه دبستانیه داداش فشارخون و مرض قند داره مدتیست اصلا سکس نداره نوشین عملا زن من شده داداش دخترم کاملا از سکس منو مامانش باخبره مامانش بهش گفته هر…
این داستان تقدیم به شما منم زنداداشمو سالهاست که می کنم این سرگذشت از سال 1360 شروع میشه اسمش #معصومه است وقتی زن داداش شد من عاشقش بودم ولی نصیب داداش فریدون شد من از داداش #فریدون 18 ماه کوچکتر بودم ولی هیکل و قدم از او بزرگ و بلندتر بود از زمان نامزدیش تو…
این داستان تقدیم به شما خواهرم آزاده 5 سال از من کوچکتره او بقدری زیباست که عکسهای کودکیش را در لندن کارت پستال کردن اخه عمویم لندن زندگی می کنه عروسی پسر عموم بود سال 2009 ما دعوت بودیم دو ماه اروپا بودیم چند کشور را هم گشتیم اون موقع آزاده 6 سالش بود من…
این داستان تقدیم به شما سلام خیلی داستان خوندم گفتم منم یکی از خاطراتم با #خانومم رو بگم اسم من #مصطفی ۳۴ سال بدن خوبی دارم و کیرم ۱۸ سانته و عاشق سکس از زنم بگم #رضوان ۲۳ سالشه قد ۱۷۰ سینه ۸۰ و کون و رونش که نگو هر مردی رو روانی میکنه یه…
این داستان تقدیم به شما سلام من فکر می کردم ماجراهایی مثل سکس منو عمو جونم که سکس داریم خیلی کمه ! ولی آماده باشین برای خوندن سرگذشت سکسی سارا… مامانم 12 سالش بوده ازدواج میکنه 14 سالگی من متولد میشم مامان تو 14 سالگی از رو عکس هاش و فیلمهاش انگار 18 ساله…
این داستان تقدیم به شما سلام. من #بردیا هستم این داستان سکس من با دختر عمم هست اسمش #فرناز هست یه خواهر داره به اسم #گلناز موقع این داستان من 16سالم بود فرناز 13بود اوایل به فکر سکس نبودم تا اینکه یه روز کونشو دیدم چون لباس خیلی تنگ میپوشه کونش کامل مشخصه مادر من…
این داستان تقدیم به شما این داستان مال سالها پیشه سالهایی که شادیها هنوز واقعی بودند … من و زنداداش در کودکی هم بازی بودیم تا کلاس پنجم با هم تو یه میز می نشستیم زنداداش که اسمشو میذارم رها به من خیلی عادت کرده بود کلاس پنجم من چیزی از سکس نمیدونستم ولی…
این داستان تقدیم به شما سالها دنبال دختر داداشم بودم تا بکنمش نمی شد تا اینکه مریض بود بردمش دکتر گفتن #اپاندیس اش عفونی شده بردم سونو گرافی مامانشم با من بود اونو بارها گاییده بودم ولی تو سونو نیومد یک بطری اب دادن تا بنوشه بتونن سنوگرافی کنند دیر وقتم بود زمستان ساعت نزدیک…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم #علی ۲۵ سالمه خاطره من بر می گرده به ۱۹ سالگیم وقتی که تازه با دوس دخترم که اسمش #شبنم که همسنیم آشنا شده بودم یه ماهی میشد که آشنا شده بودیم ولی با من سرد بود یه جورایی فک می کردم بخاطر شارژ با من دوس…
این داستان تقدیم به شما منم زنداداش خوشگلی دارم که هم سنیم از روزی که دیدمش عاشقش شدم به بهانه های مختلف باهاش تماس بدنی می گرفتم خیلی دوس داشتم کصشو ببینم و سینه هاشو لخت کنم میترسیدم تا داداش رفت سربازی ما خونمون تو یک روستای کاملا چسبیده به شهر مرکز استانمون است خونه…