برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام من رامین هستم ۲۰ سالمه دانشگاه نرفتم و بجاش رفتم بازار کار و پیش دوستام رفتم سر کار داخل لباس فروشی یکی از دوستام شروع به کار کردم…از درس خوندن خسته شده بودم و هیچوقت دوست نداشتم ادامه بدم…صاحب مغازه رفیق خودم بود و خیلی باهم خوش میگذروندیم داخل…

  • این داستان تقدیم به شما عموم مامانمو سالهای ساله که میکنه من اول نمی دونستم کلاس چهارم بودم مدرسه زودتر تعطیل شد اومدم خونه کلید داشتم تا رسیدم سر کوچه ماشین عموم رو دیدم دم پارکه اول کوچه است فهمیدم خونه ماست یواش درو باز کردم خونمون ویلاییه رفتم تو نگو تازه دارن مشغول می…

  • این داستان تقدیم به شما آتشی در جانم افتاده که هرشب مرا میسوزاند. در آینه قدی اتاق خوابم زنی تنها را میبینم با قامتی بلند،سینه هایی فربه و کمری باریک که به باسنی پهن و کپلهایی پرحجم و زیبا ختم میشود. میبینم که موهایش روی شانه هایش آرمیده. بازوان سفید و زیبایش و آن رانهایی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من سمانه 26 ساله ام. 19 سالم بود با امیر ازدواج کردم خیلی بهم نمیرسید منم دختر هاتی بودم .بعضی وقتا دلم واقعا کیر میخواست اما امیر …سال اول ازدواج رفتیم دریا شمال کنار ساحل یه آقای ورزشکار با شرت داشت میدوید و ورزش میکرد هیکل بزرگ و ورزشکاریش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام حسین هستم 35 ساله با تیپ معمولی کمی شکم دارم رنگ پوستم مثل زنم سفید است زنم هاله (مستعار) 26 ساله سه ساله ازدواج کردیم بسیار زیبا درست هم قد هستیم هر دو 176 سانتیم تیپ هاله بی نظیره انگار ماهر ترین پیکرتراشان او را تراشیدن اینهمه مانکن و…

  • این داستان تقدیم به شما سلام میخوام خاطره ای سکس سه نفره مونو براتون تعریف کنم که تو ابان ماه۹۹ انجامش دادیم اسمم شیماس ۲۵ سالمه ۱۶۷ قدمه وزنمم ۵۰ سینه هامم۷۰ عشقمم میثم ۳۰ سالشه ۱۷۵ قدشه وزنش۸۰ سایزشم۱۸ کلفت منو میثم ۳ ساله که باهم تو رابطه ایم و سکسای زیادی داشتیم و…

  • این داستان تقدیم به شما سعید هستم بزرگ شده در اطراف ورامین که بابا مامانم اصالتا اهری هستند دو برادر و دو خواهریم من از همشون کوچکترم با خواهر کوچیکم خیلی شوخی می کردم اون سه سال از من بزرگتر بود خیلی وقتا به قصد شوخی سینه و حتی کوسشم میخوردم اونم الکی مقاومت می…

  • این داستان تقدیم به شما 4 سال از گرفتن دیپلمم می گذشت سربازیم دوسال بود تمام شده بود البته سربازی که چه عرض کنم همش خونه بودم تو سپاه افتادم و بخاطر تجربه های زیادی که داشتم جای فرمانده فقط دستور میدادم صبح میرفتم ظهر نشده خونه بودم تعطیلات که خونه و بعضی روزها فرمانده…

  • این داستان تقدیم به شما کتی دختر داداشمه من عموی کوچک او هستم کتی از زمانیکه به سن بلوغ رسید تا میرفتم خونشون خیلی عاشقانه با من رفتار میکرد از نظر سنی 8 سال از من کوچکتره کتی مثل مامانش زیبا و لونده مامانشم با وجودی که از من خیلی بزرگه شدیدن علاقه داشت با…

  • این داستان تقدیم به شما سلام رضا هستم امیدوارم خوشتان بیاد و این اتفاقق قشنگ برای هر کدومتون بیافته بدیم سر اصل اتفاق قشنگی که مدتها منتظرش بودم و برای من افتاد تا براتون تعریف کنم: هر روز صبح پیاده میرم مترو همیشه از ایستگاه ترمینال جنوب سوار خط تجریش میشم و ایستگاه حقانی پیاده…

  • این داستان تقدیم به شما منم مدتهاست مامانمو میکنم شروعش از یک شبی بود که تو خواب میدیدم مامانو می کنم با هم رو یک تخت میخوابیدیم من 24 سالم بود مامان 42 ساله مدتها بود بابام بخاطر لو رفتن سکسش با یک دختر 16 ساله که در لباس فروشیش شاگردش بود از خانه متواری…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من هلیاست و ۲۶ سالمه.این داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به سه سال پیش که حدودا ۲۳ ساله شده بودم… مامان و بابای من از هم طلاق گرفته بودن و بخاطر اینکه مامانم از لحاظ روحی لیاقت داشتن فرزند نداشت و فقط داد و جیغ سرم میزد،…