این داستان تقدیم به شما من علی هستم قدم ۱۶۰ وزنم ۶۰ ک منو پسر خالم باهم عین برادر میوندیم و من هم روی مامانم قیرت داشتم هم روی خالم و از انجایی که پسر خالم قیرتش مثل باباش کیری بود خالم با تاب شلوارک میه مد رو بالکن با نیم استین میه پیش دوستای…
این داستان تقدیم به شما بیش از دهسال بود مهری در دودمان ما دل منو می لرزاند مهری عروسی جوان (15 ساله) درست از شبی که در یک سمت کرسی خوابیدیم و پستی و بلندی های تنش جفت پستی بلندی های من در بغلم قرینه شد دهها و صدها بارم بیشتر بغلم جا گرفت و…
این داستان تقدیم به شما سلام زنداداشم که شباهت خیلی زیادی به جوونیای پوری بنایی داره از حرکاتش حدس می زدم منو طوری دیگه دوس داره حدود شیش سال پیش یک روز که از عروسی دوستم می اومدم نگو خونه کسی جز سمیرا نیست با دستش زد در باسنم گفت عجب تیپی اگه دختر بودی…
این داستان تقدیم به شما سلام من صدف هستم. یک زن متاهل 30 ساله با قد 170 سینه های بزرگ و کپلهای گنده. بخاطر زیبایی زیادم دائم مورد توجه مردها هستم. تو فامیل اکثر مردها بهم چراغ میدن. تو خیابون و موقع خرید فروشنده ها سعی دارن باهام لاس بزنن. ولی من سرم تو زندگیمه.…
این داستان تقدیم به شما سلام من عمید هستم بیغیرتم از زمانی که عطا دوست دبیرستانم واسه اولین بار اومد خونمون منم چون خواهرم نبود بردمش طبقه بالا که اتاق خواهرم اونجاست چند تا عکس از خواهرم بزرگ به دیواره که لختی کلا خانوادگی تو این مسایل راحتیم یه کمی حرف زدیم چون من سفیدمو…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم افشین 35 ساله با یکی از فامیلهایم باشگاه بدنسازی دارم قبلا در شهرستان بودم 17 ساله تهران ساکنم سه برادر و سه خواهریم البته از دو مادر برادرهایم و یک خواهر از یک مادرند منو دو خواهر از یک مادر من از همه کوچکترم مادرم در یک مسافرت…
این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان خوبم.این خاطره که میگم تقریبا تجاوز حساب میشه به خودم ولی خب برای خودم خوب بود و خاطره ی خوشی شد برام.اینی که میگم مال ۱۵ سال پیشه و اولین بارم هست که خاطره مینویسم.داداشم با دختر همسایمون ازدواج کرده و بود و من هنوز ۷ سالم…
این داستان تقدیم به شما سلام من از وقتی خودم رو شناختم دوست داشتم پسر باشم یه خواهر دارم مهدیه که 4 سال بزرگتر از وقتی ازدواج کرد خیلی دلم میخواست اندام ظریف و سفیدش رو زیر یه کیر کلفت ببینم اما خیلی محجبه و یه روز باهم بعد 2 سال رفتیم حموم نتونستم جلوی…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم محمد یه خواهر دارم به اسم سحر که ۱۹ سالشه یه دختر سانتیمانتال لاغر ریزه میزس این داستانی که میحوام بگم مربوط به چند روز پیشه که خیلی اتفاقی دم خونه خواهرمو دیدم که داره تو کوچه داه میره که از جلوی یه دبیرستان پسرونه رد میشه یهو…
این داستان تقدیم به شما سلام با این سایت مدتی است آشنا شده ام ببخشید که زیاد خوب مثل شماها نمیتوانم بنویسم من تا دیپلم درس خواندم توی روستا زندگی می کنیم زود شوهرم دادندهیکلم بزرگ بود چهارده ساله بودم تو کلاس از همه دخترا قدم بلندتر و سینه و کپل هایم بزرگتر بود خانم…
این داستان تقدیم به شما سلام سمیرا هستم همین الان دوساعتی میشه به شوهر خواهرم که از من بزرگتره کص دادم الانم خونشونم تا خواهرم با مامانم بیرون بودند شهروز رسید خیلی وقت بود دنبال فرصت بودیم شهروز از عقب منو گرفت کیرشو از رو شلوار راحتی چنان فشار به لای پام داد میخواست شلوار…
این داستان تقدیم به شما خواهرم سارا دو سال از من کوچکتره 17 ساله بود بقدری خواستگار داشت دیگه بستوه اومده بودیم من دلم نمی اومد سارا زن کسی بشه خودم دوسش داشتم مامان از ترس اینکه من شکم سارا را بالا نیارم اونو راضی کرد تا با پسر عمه ام ازدواج کنه خیلی زود…