برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سرباز بودم بیضه هام درد گرفته بودن.رفتم دکتر پادگان اعزام کرد بیمارستان ارتش.رفتم اونجا دکتر تا کیرمو دید یا بهتر بگم دودولمو دید چشماش باز شد گفت که باید بیای مطب…   کارتشو داد و گفت هر چه زودتر بیا.کارتو گرفتم و فرداش رفتم مطبش تو آرژانتین.گفت به خاطر این…

  • این داستان تقدیم به شما دو نفر عشق ناکامی در جوانی داشتن و سرنوشت بینشون جدایی انداخت جوری که هر دوشون تن به ازدواج با دیگری دادن و ده سال حسرت وصال هم رو خوردن اما شوهر اون معشوقه از اول از ماجرا باخبر بوده و دلسوزانه تلاش میکرد تا عشق سابق خانم زیباش رو…

  • این داستان تقدیم به شما ساعت ۴/۰۷ دقیقه نصف شبه و الان یک ساعته توی ماشین نشستم و منتظرم خانومم از اولین قرار خونگی خودش با دوست پسر جدیدش برگرده پیشم . همیشه دلم میخواست خودم خانومم رو به قرارهاش برسونم و منتظر بشم تا از بغل دوست پسرش برگرده پیشم . البته این‌اولین تجربه…

  • این داستان تقدیم به شما دوستان گلم منو زنم دوتا ادم عادی هستیم مثه همه ی شما عزیزان منظورم اینه مثه خیلیا یکیمون برد پیت نیست یکیمون جنیفر. عادی. زنم یه زن ۲۹ ساله سفید و با بدن خوب من هم مثه خیلی مردای دیگه ۳۴ ساله و معلمم و سال سوم دبیرستان فیزیک تدریس…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همگی این اولین بار دارم در مورد خاطرات سکسیم چیزی مینویسم   منو همسرم 6 ساله ازدواج کردیم یک دو سالی هست که توی فانتزیم بود یکی با کونم بازی کنه و حتی توی فانتزیم دادن از کنم هم بود خلاصه یک شب که خانومم داشت کیرمو برام…

  • این داستان تقدیم به شما سلام،خاطره ای که میخوام براتون بگم رو برمیگرده به چند ماه پیش، قصه ازونجا شروع شد که من بچه بودم و هر وقت میرفتم پیش خالم چند روزی میموندم اونجا اخه یه شهر دیگه بودن، دختر خالم از من دو سال کوچیکتر، من الان بیستو یک سالمه، اون موقع شاید…

  • این داستان تقدیم به شما اول چند تا چیز بگم این داستان تو عسلویه اتفاق افتاده. من یه پسر 23 سالم به اسم محمد که تو یه شهر کوچک زندگی میکنم تو دانشگاه با یکی از بچه های دانشگاه به اسم جواد آشنا شدم که 31 سالش بود ما هم مسیر بودیم با ماشینش میومد…

  • این داستان تقدیم به شما وقتی دختر بودم همیشه دوس داشتم سکس مخفیانه داشته باشم ولی چون باکره بودم تصمیم گرفتم این برنامه رو به بعد از ازدواج موکول کنم و بلاخره ۲۲ سالگی ازدواج کردم، سه سال بعد تو سن ۲۵ سالگی یه روز که پسر خواهرم پیشم بود و شوهرم هم خونه نبود…

  • این داستان تقدیم به شما این خاطره مربوط به یه مدت پیشه تازه تو یه شرکت به عنوان ویزیتور استخدام شده بودم ویه روز بعد تموم شدن کارم که ظهرهم گذشته بود رفتم پارک محلمون راه برم یه جا تو پارک موقع رد شدن چشمم به چشم یه دختر افتاد اونم زل زده بود به…

  • این داستان تقدیم به شما چند وقت پیش همسرم برای کارای اداری که داشت مرخصی ساعتی گرفته بود و کارش خوشبختانه زود تموم شد و سر راه اومد خونه. یه کم نشست و تقریبا ۲۰ دقیقه از پاسش مونده بود که خواست بره ولی از اونجایی که شیطونیم گل کرده بود نذاشتم و بغلش کردم.…

  • این داستان تقدیم به شما من عرفانه هستم 45 سال سن دارم و متاهل و دوتا بچه دختر بزرگم 19 سالشه و دانشجو دختر کوچیکم 9 سالشه و کلاس سوم ابتدایی ما خانواده آرومی هستیم و کاری به کار کسی نداریم قضیه اینه که چند سال پیش یکی از فامیلای شوهرم خیلی مزاحمم شد تا…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم رامینه خاطره ای که براتون میخوام بگم برای زمان سربازیه وچون من لیسانس بودم بادرجه ستوان ۲ خدمت میکردم من خودم مشهدی هستم و تهران خدمت میکردم سال ۱۳۸۰ که هر ۲ هفته با اتوبوس ۴ شنبه تا شنبه میومدم خونه مشهد و چون پاسگاه‌های بین راهی ساک…