برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما یه اتاق تو یه تو هتل تو مشهد کرایه کرده بودم و تمام وقتم توی هتل میگذشت حتی شبها هتل میخوابیدم. یکی از اتاقها در اختیار خودم داشتم که هیچ وقت کرایه نمیدادیم. کلی پرسنل داشتم سه چهار تا پذیرش گر. ۶تا خانوم برای نظافت اتاقها. و تعداد زیادی قسمت…

  • این داستان تقدیم به شما من دخترم و ۲۳ سالمه و متاهلم و همیشه با دیدن بدن زنای دیگه تحریک میشدم حدودا ۵ سالی هست متوجه شدم چقدر به همجنس خودم واکنش سکسی نشون میدم و خوشم میاد رو دخترای زیادیم حس دارم و خواهرم هم جزو اون دختراس همیشه تو فانتزی هامون و حین…

  • این داستان تقدیم به شما من برای کاری مجبور شدم برم رشت. اونجا خونه یکی از دوستای بابام به نام علی آقا مستقر شدم زمستون بود و حسن آقا و خانمش معلم بودن و میرفتن سر کارآنها یک دختر به نام هما داشتن که پشت کنکور مونده بود. و صبحها اون تمام کار خونه را…

  • این داستان تقدیم به شما اخطار : در صورتی که جنبه ی داستانهای خشن سکسی را ندارید از خوندن این داستان خودداری کنید و از تقلید ماجراهای این داستان هم به شدت خودداری کنید در غیر این صورت به شما برچسب سرباز گمنام امام زمان خواهد خورد. *** نسترن دیر کرده بود…قرارشان ضلع شمال میدان…

  • این داستان تقدیم به شما با سلام به همه عزیزان حشربالا و هات…   سال دوم دبیرستان بودم دوستم عماد که بچه محل بودیم همکلاسیم هم بود و هردومون خیلی شیطونی میکردیم و بیشتر اوقات خونشون خالی بود میرفتن دهات کشاورزی میکردن و عماد هم میموند خونه و منم میرفتم پیشش و با هم فیلم…

  • این داستان تقدیم به شما همینطور که از تراس به منظره شهر تو شب زل زده بودم اخرین کام رو از سیگار بین لب هام گرفتم و تو جا سیگاری روی میز خاموشش کردم کفش هام رو در آوردم و گذاشتم پا هام کمی هوا بخوره هیچوقت میونه خوبی با پاشنه بلند نداشتم به قول…

  • این داستان تقدیم به شما وقتی نوجوان بودم پسرعمویم که دو سه سال از من بزرگتر بود گاهی من را یواشکی انگشت می کرد . بیشتر این کار را وقتی در خواب بودم انجام می داد . پدرم یک تولیدی کوچک داشت و پسرعمویم برای کار و کمک به خانه ما می آمد و شبها…

  • این داستان تقدیم به شما وقتی 18 سالم بود متوجه تمایلات زنانه ام شدم با اینکه یه پسر بودم ولی از پوشیدن لباسهای زیر زنونه لذت میبردم کمی باسن وسینه هام بزرگ شده بودن جوریکه تقریبا همه چپ چپ نگام میکردن مخصوصا توخونه … یه روز که تو اتاقم داشتم گیتارم کوک میکردم تا تمرین…

  • این داستان تقدیم به شما رفته بودم دبی برای انجام دادن کارهام، روز آخرهول هولکی به سرووضعم که این چندروزه حسابی به هم ریخته بود رسیدم و رفتم سیتی سنتر که برای بروبچه ها خرت وپرت بخرم که موبایلم زنگ زد…م م م م…مژگان بود.- سلام عزیزم چه عجب زنگ زدی؟ ازکجا میدونستی من خونه…

  • این داستان تقدیم به شما آنشب هم مثل امشب از سر صبح باران سر باريدن گرفته بود با اين تفاوت که تنها نبودم و در کنار همين پنجره خيس دختري پا به پاي من پيک هاي داغ مشروب را به سلامتي هر آنچه که بود و نبود سر میکشید.گرچه از روز اول که در خيابان…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همگی من مهیارم و الان 19 سالمه ماجرایی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به دو سال پیش یعنی زمانی که من 17 ساله بودم. از اونجایی که من خوشگل بودم(اینو همه فامیل و دوستام میگن)خیلی از بچه محل ها و همکلاسی هام چشمشون دنبالم بود و به…

  • این داستان تقدیم به شما تازه با الکس دوست شده بودم. پسر خوش قيافه و با مزه اي بود. خيلي هم تودار و اسرار آميز!   يه مدت کوتاه از دوستيمون ميگذشت که پدر مادرش تصميم گرفتن برن شمال. الکس بهم گفت که بخاطر من ميمونه ولي ازم قول گرفت که تنهاش نذارم. چشمام برق…