برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام.اسمم محمده و 17 سالمه این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به یه ماه پیش.من بدن کم مویی دارمو همیشه تو چشمم.خیلی دوست داشتم کون بدم ولی از آبروم میترسیدم برای همین وقتی میرفتم حموم با خیار خودمو ارضا میکردم.از بس خیار تو کونم رفته بود دیگه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من نیما است این داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده دوران 15 سالگیم… *** خونه ما نزدیک شهر بازی یکی از شهرهایی دور ور تهران است. من همیشه تابستانها که میشود میرفتم شهربازی یا بازی میکردم با دوستان یا وسایل نگاه میکردم. یه روزی که تنها رفته بودم.…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم محسنه الان که دارم این خاطره رو براتون مینویسم حدودا یک ساعت پیش یه کیر خیلی کلفت تو کونم بود که میخوام با جزییات خاطرمو بنویسم .البته اینم بگم که این خاطره دوممه که از این دوستم مینویسم چون سکس هام باهاش خیلی خیلی حال میده … ***…

  • این داستان تقدیم به شما چند وقتی بود که زنم حامله بود وعطش کیرم زیاد شده بود ولی نمیتونستم کاری بکنم چون ماه آخرش بود وخطر داشت باهاش نزدیکی کنم… *** دختر خاله خانمم یه دختر مجرد ۲۴ساله خوشگل به قدی حدود ۱۵۵ ولی هم خوشگل بود هم کون تپلی داشت به اسم سارا را…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان گلم من اسمم میلاد(مستعار) بیست وچهارسال دارم میخوام داستان سکس کردن خودم تو هجده نوزده سالگی اینا اتفاق افتاده با پسرعموم حسین که چهارسال از خودم بزرگتر بود رو بگم… *** من و حسین از بچگی باهم پایه بودیم من سفید بودم و خوشگل جوری که کل محل…

  • این داستان تقدیم به شما تو 25 سالگی با هانیه ازدواج کردم. از قبلش یکسال با هم دوستی داشتیم و یه خورده شیطونی همون دوران، خانواده هانیه سنتی و سختگیر نیستند ولی ولنگاری و آزادی محض هم نیستند، هانیه که زمان ازدواج با من، 22 سالش بود، برای اینکه بتونه تو اون مدت دوستی قبل…

  • این داستان تقدیم به شما از زمانی که “آرون” و “کارا” همدیگرو توی اون کلاب شبانه ی تاریک ملاقات کردن و عهد کردن که دیگه به اونجا برنگردن یکسالی میگذره. همون کلاب معروف پر سر و صدا با دیوار های کثیف و نورهای انرژی بخش و اون کون و کوس هایی که مثل گاوهایی که…

  • این داستان تقدیم به شما خونه حامد دعوت بودیم، سمیرا درست موقعی که راه افتادیم به من زنگ زد، گفت: اگه ناراحت نمیشی، امشب یه مهمون ناخواسته اومده… با اینکه ناراحت شدم اما گفتم اوکی مشکلی نیست، یکمی به جون آقا غر زدم تا رسیدیم… علیرضا و محبوبه هم بودن، حمید و نسیم هم بودن،…

  • این داستان تقدیم به شما این قضیه مربوط به یه ماه پیشه …   تصادف کرده بودم و ماشینم تو تعمیرگاه بود وتو خونه بیکار بودم  همه اهل خونه رفتن بیرون وفقط من موندم زن داداشم زهرا سه سال از من بزرگتر بود و اندام خوبی داشت اما تا به اون روز هیچ قصدی نسبت بهش…

  • این داستان تقدیم به شما از روز اول که میخواستم ازدواج کنم خاله زنم رو دیده بودم و پسندیده بودم چون دخترش ازدواج کرده بود نشد با خودش فامیل بشم تا قسمت شد دختر خواهرش رو گرفتم . .. خونه خودمون به محل کارم خیلی دور بود مجبور شدیم بدیم اجاره و بیائیم نزدیک محل…

  • این داستان تقدیم به شما  سلام خدمت همه دوستان حشری وسکسی من ملیکا هستم ۳۵ ساله و مجرد… قدو هیکل وچهرم خوبه فقط چیزی که از اندامم تو چشم میخوره کونمه که سعید میگه کونت طاقچه ایه. دختر داییم یعنی هانیه با یه پسر به اسم سعید عقد کرد که واقعا سعید از نظر تیپ…

  • این داستان تقدیم به شما در اتاق رو بست و روبروی من ایستاد…   شلوارش از بزرگی کیری که داشت کاملا برجسته شده بود.دستم رو به برجسنگی شلوارش مالیدم . ناخودآگاه لبام از حسی که بهم دست داده بود لرزید. سرم رو جلو بردم و از روی شلوار برجسنگی کیرش رو حس کردم . کمربند…