برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما اسم من سانازه ۱۹ سالمه‌ و حدودا یه سالی میشه که به خاطر دانشگاه از شیراز اومدم تهران… *** اینجا همه چیز واسم تازگی و جذابیت داشت بعد از دوماه که دیگه برنامه های کلاسیم و ‌دانشگاه منظم شده بود و افتاده بود روی روال تصمیم گرفتم برم سرکار البته…

  • این داستان تقدیم به شما امید هستم سفید قده کوتاه و تپلی و  خیلی‌ سفید و ناز… *** از مدرسه داشتم میرفتم خونه 18 سالم بود گوشیم زنگ زد واسه پیغامی که تو سایت گذاشته بودم بود صدایه یه مرد جا کلفت افتاده سلام پسر جون تو پیام گذاشتی گفتم بله گفت کونی هستی گفتم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. من کاوه هستم. قبلا داستان “شب تابستانی در سان سیتی” رو براتون نوشتم. این بار تصمیم دارم یک داستان دیگه از خودم رو براتون بگم… *** ماه نوامبر بود و طبق برنامه هر ساله برای شرکت در نمایشگاه تجهیزات پزشکی “مدیکا” در دوسلدورف آلمان به اون شهر سفر…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من اسم علی است 20سالمه من خاله هامو دوست درم ویک از خاله هام دختر 15ساله داره وخیلی خوشگله ما رفت آمدمون با این ها خیلی زیاده دختر خالم مریض شده بود تو خونشون فقطیه خواهر کو چیک بود و پدر مادرش رفته بودن یه جای دور م به…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه.این داستان که مینویسم شاید خیلی سکسی نباشه ولی حداقل بخش کوچکی از دردهای من رومیخونیدکه مثل یک کوه توی دلم انباشته شدہ … *** اسمم لیلاست اسم واقعیم وهمسرم اسمش وحیدازهمه نظر مردی خوب سنگین متشخص وخانوادہ دوست وپسرعموی منه امامتاسفانه ازش متنفرم من ازاول کسی دیگه…

  • این داستان تقدیم به شما 10 روز پیش بازنم رفتیم نمک ابرود یه ویلا تو جنگل اجاره کردیم شبو استراحت کردیم صبح زنم گف بریم جنگل گفتم باشه رفت اماده شد یه شلوار اسلش فاق کوتاه تنگ با یه تیشرت سفید رنگ شرت سبزفسفریش با سوتیینش معلوم بود به دلیل بزرگی کونش شرت کوچیکش تو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من اعظم هستم و میخوام ماجرایی که برام اتفاق افتاده رو واستون تعریف کنم…. *** من 38 ساله هستم ولی خیلیا به من میگن سنت کمتر از38سال هستش چون خیلی به خودم میرسم من معلم دبیرستان هستم و یه بچه 11 ساله دارم.دو سال پیش ما تصمیم داشتیم…

  • این داستان تقدیم به شما سال آخر هنرستان بازیگری بودم یادمه اوایله سال 93 از یکسال قبل تو کلاسایه استاد….. حرفه ای تمرین میکردم به خاطر چهره ی معصوم و نازم مورد توجه خیلی از کارگردان های تازه کار و غیر حرفه ای بودم اما هر کدوم با وعده های دروغین فقط فکر سو استفاده…

  • این داستان تقدیم به شما ساعت دو بود صدایِ کلید انداختن در که اومد زودی پاشدم رفتم تو اتاق خواب پیرهنمو که بوی غذا گرفته بود با یه تی شرت چهار خونه قرمز مشکی عوض کردم… دکمه های بالاش رو باز گذاشتم تا چاک سینه هام بیشتر به چشم بیاد داشتم ادکلن میزدم که صدای…

  • این داستان تقدیم به شما یک روزرفتم خونه یکی ازفامیلا یکسال بود پسرخانواده که یکماه بودعروسی کرده بوددریک تصادف فوت کرده بود   عروس خانواده قراربودبرادر شوهرش ازدواج کنه بهمین خاطرتوخونه پدرشوهربعدازفوت همسرش مونده بود وقتی رفتم اونجاچشمم به عروس افتادخیلی حال سکس کردم تاآخرشب اونجابودم اونم خیلی بمن توجا داشت خونه پدرومادرش درشهردیگه ای…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اين يك داستان نيس بلكه يه کسشر … ببخشین خاطره از بهترين خاطره هاي زندگيم هس. اسمم قادرهست ولی تو خونه بهم میگن سارا. ٢١ سالمه و هيكل خوش فرمي دارم و وزنم هم ٦٠ كيلوه و سايز سينم هم ٧٣ . من عاشق آرمان بودم طوري كه واسش ميمردم و…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه . آرین هستم 18 سالمه چشمام عسلی و درشته که قیافمو منحصر به فرد کرده به خاطر ورزش  بدن خوب و خشکی هم دارم تقریبا خانواده مرفه و روشنفکری داریم که روابط دختر عمه و پسردایی اینا خیلی راحته و کسی زیاد رومون زوم نیست از نظر…