این داستان تقدیم به شما سلام اسمم مجید هست من اهل اصفهانم قدم 175 90 کیلو هم وزنمه 24سالمه داستانی که دارم مینویسم 4 سال پیش اتفاق افتاد… *** ما خونمون دو طبقه هست اونموقع 20سالم بود طبقه بالاییمون خالی بود یه مدت.یروز یه خونواده از بنگاه اومدن واسه اجاره خونه اومدن خونه رو دیدن…
این داستان تقدیم به شما باز موبایلم به ناله افتاده بود و خبر از رسیدن مسیجی جدید میداد. مسیجی سرشار از کلماتی عاشقانه و یا شایدم تنها ذکر روزمرگی ها که بر صفحه ی روشن موبایلم نقش بسته بود. – “اما” جونم امشب کمی دیرتر میرسم. بازم فنا خراب شده و باید بمونم و درستشون…
این داستان تقدیم به شما سلام. اسمم اشكان هستش 33 سالمه و اين خاطره كه ميخوام براتون تعريف كنم مربوط ميشه به آخراي سال 91… تابستون 91 بود كه رفتم اردبيل تو آب درماني داييم كار كنم و يه آب و هوايي هم عوض كنم. اونجا من تو بليت فروشي بودم و كم كم رفتم…
این داستان تقدیم به شما با سلام حدود ی سال پیش یعنی سال 94 تو فیس بوک با ی زن اشنا شدم.. چادر و مقنعه آبی رو عکسش بود پیش خودم گفتم از این مذهبیاست که جانماز اب میکشن..گفتم بزار مخشو بزنم و خرابش کنم کم کم که وارد بحث شدم همش بهم توپ و…
این داستان تقدیم به شما سلام این خاطره داغ داغه برا همین یه هفته پیشه من نوید هستم ۲۴ سالمه و خاهرم نسیم ۲۲ من از شونزده سالگی کون میدم کلا دوس دارم کون بدم بخاطر کون تخم مرغیم همش میمالوننم البته این کون تخم مرغی ارثی بابام ایناس خواهرم نسیم هم بی بهره نبوده و…
این داستان تقدیم به شما سلام.داستانی که میخوام براتون بنویسم برمیگرده 5 سال پیش ینی سال 90… *** پدرم به دوست داشت به فامیل عباسی.آقای عباسی تو اداره پدرم اینا کار میکرد.کمو بیش هم ارتباط خانوادگی داشتیم ولی با هم زیاد رفتو آمد نمیکردیم.گذشتو گذشت تا اینکه یه روز من اومدم خونه دیدم خانواده…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه دوستان ، من آرمانه و الان 21 سالمه و خیلی معمولیم همین ادم معمولی هایی که تو خیابون میبینین خاطره من از اونجایی شروع میشه که دانشگاه یکی از استان های اطراف قبول شدم یه سری از فامیلای پدریم اونجا بودن پس به همین خاطر اولویت دومم…
این داستان تقدیم به شما سلام. یه روز که ازمحل کارم اومدم بیرون دیدم یه خانوم چادری روبروی ساختمان شرکت وایستاده روبروی شرکت ما یه بیمارستانه .یه نگاهی انداختم دیدم اومد سمت من نگو میخواست بره سوپرمارکت برا مامانش که توبیمارستان بود خرید کنه موقعی که برگشت یه جونی بهش گفتمو رفتم تو کتش که…
این داستان تقدیم به شما من فرهادم 25 سالمه. 170 قدمه و 52 وزنم. بدنم سفید و زنونه ست و از زمان مدرسه همه دنبال کونم بودن و منم به چند نفری میدادم. این داستان درباره مجید دوست دوران دبیرستانمه… من و مجید با هم توی یه نیمکت مینشستیم و خیلی زود دوست صمیمی شدیم…
این داستان تقدیم به شما سلام ب دوستان گلم. این داستانی ک میخام براتون بنویسم در مورد اتفاقاته واقعیه ک بین من و آبجیم افتاده و تا جایی ک میتونم سعی میکنم همه اتفاقات رو با جزییات کامل واستون بنویسم… *** من اسمم سعیده بیست و چهار سالمه ی برادر دارم با دوتا خواهر…
این داستان تقدیم به شما سلام. من امین هستم 22 ساله و داستانی که میخوام براتون بنویسم مربوط به 2 سال پیش میشه… *** من از موقعی که بالغ شدم عاشق زنای چادری شدم. تازه اونم نه هر زن چادری ای. بلکه اوناییکه قیافه مذهبی و بدون آرایش و مثبت دارن و البته زیبا هم…
این داستان تقدیم به شما سلام من رضام یه شب اخر شب با کارگرام تو کافم بودم حدود ساعت دو شب بود بچه ها داشتن کاراشونو میکردن و اماده میشدن برای فردا که بیرون کافه یه دختر دیدم که اون طرفا میپلکه یه ده دیقه ای زیر نظرش داشتم یهو رفیقم گفت برو یه تارفی…