برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام من نگارم ۲۱ سالمه و تهران زندگی میکنم اون شب بعد از یه هفته که پریود بودم قرار بود دوباره برگردم سر کارم.  کار من جندگیه. خجالتی هم نداره شغلم اینه. خودم که حسابی دلم واسه کس دادن تنگ شده بود نمیدونم چرا توی پریودی بیشتر از هر وقت…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه ، من اسمم آوا و 18 سالمه .خوش هیکلم سینه ها و کونم نسبت به بدنم تپل تر و از نظر بقیه خوشگلم ، رنگ پوستم تقریبا سبزه هستش و موهام بلند و مشکی. میخوام یه داستان در رابطه با خودم و دوس پسرم براتون بگم…امیدوارم خوشتون…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان خاطره م برمیگرده به حدود 10 سال پیش. اونموقع من 20 سالم بود و دخترعموم معصومه 21 سالش بود. از خیلی وقت پیش باهم لاس میزدیم و اشاراتی بینمون رد و بدل شده بود حتی یه بار عمدا کلی خودمو به کونش مالیده بودم ولی اتفاق مهمی نیفتاده…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان گلم *** بعد از کلی صحبت با سحر در مورد کیش و سکس و تفریح،خدا حافظی کردم. بالاخره روزه رفتنمون رسید،امیر علی زنگ زد گفت ساعت 8 شب پروازمونه، کلی خوشحال شدم و گفتم باشه به سحر میگم که گفت نیما بهش گفته،بعد از کمی صحبت خداحافظی کردیم.رفتم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام .من اسمم شیرینه ۳۰ سالمه،شوهردارم ویه بچه سه ساله،ماجرا مربوط به استخر رفتن من اواسط مهرماه ۹۵… راستش علاقه بعضیا یه همحنسو درک میکنم ،از نوجوونیم نسبت به همجنس خودم حس محرک داشتم ولی هیچوقت پیش نیومد که با همجنسم سکس کنم،گذشت وگذشت ،با وجود ازدواج وبچه دارشدنم بازم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه ی دوستان . امیدوارم حالتون خوب باشه… *** اسم من مهرداد و ۲۸ سالمه و اصالتا اهل یزد هستم تقریبا ۱.۷۰ قدمه یکم شکم دارم اما در کل بد هیکل‌نیستم تو دانشگاه با همسرم ارزو اشنا شدم و با هم دوست شدیم و کم کم کارمون به…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من امیر 21 ساله میخام خاطره سکسم با زنداییم تعریف کنم… *** قدم 171 وزنم 71 ،زنداییم یه زن 41 ساله قدش بلنده ممه هاش  فک کنم 75 باشن ولی یه کون خیلی پهن گنده داره که خیلی نشون میده داستان از اونجایی شروع شد که ما با خانواده…

  • این داستان تقدیم به شما شاید بیست دوسه ساله که تو روستای ما تلفن اومده که بیشتر از سن منه و اولش رو یادم نمیاد ولی پنج شش سالم که بود اولین خاطره نصفه و نیمه از داستان مادرم و قاسم تلفنچی روستامون رو یادم هست البته اون موقع نه میدونستم که اینها چکار میکنن…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.   من 17 سالم بود که با یه پسری ب اسم رضادوست شدم .6 ماه از دوستیمون میگزشت و نهایت رابطه ی ما لب بود منم که بلد نبودم لب بگیرم ولی کم کم یاد گرفتم ولی رضاحرفه ای بود چون دوست دخترای زیادی داشت کم کم راحت ترشدیم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.اسمم مصطفی است و بیست و هشت سالمه. خداوکیلی این واقعیتی که برام پیش اومده و اصلا ناراضی نیستم.شاید زیاد شاخ و برگ نداره ولی دقیقا اتفاقی که افتاده… *** پارسال پدرم گیر داد که با دخترعموت عقد کن و خانواده عموم گویا پدرم رو انداخته بودن توی هول و…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم احمد هست 24 ساله زنم سارا 21 سالشه یه برادر خوشتیپ داره 19 سالشه اسمش رضا هست . من رضا رو خیلی دوست داشتم از بس خوشکل بود همیشه دوست داشتم بکنمش حتی دوست داشتم سارا رو جلو من بکنه اما خواهر برادر نسبتا مذهبی بودن.رضا یه مدتی…

  • این داستان تقدیم به شما   کون تنگش رو سفت نگه داشتم و حرکت کیرم رو به کس داغش تندتر کردم ..به اندازه ی کافی لذت برده بودم و میخاستم با یه ارضای عمیق واسه خودم و یه ارگاسم محکم واسه اون تمومش کنم با هر ضربه ی محکمم چن سانت میرفت جلو و دوباره…