برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام. من زهره هستم.چهل و دو سالمه.دوتا بچه دارم.یه پسر که بیست و یک سالشه و یه دختر که بیست و سه ساله است.دخترم زهراست و چهار سال پیش با سجاد،دوست پسرش ازدواج کرد.یکسال از عروسیشون میگذشت که پسرم خدمت سربازی رفت و چون شوهرم چندسال پیش فوت کرده بود…

  • این داستان تقدیم به شما سلام  نمیخوام سرتون درد بیارم و اینکه دروغ تحویلتون بدم این داستان کاملا واقعی و از بچگی عشق زن داییمو داشتم بزارید از خودمو زنداییم بگم، من پسری ۲۷ساله هستم قدم۱۷۵ وزنم۷۰ بور و سفید، زنداییمم یه زن۴۳ساله قد بلند و بدن سکسی. داستان از جایی شروع میشه که من…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. اسم من مهرانه.۳۱ سالمه و ساکن قزوینم. بخاطر شغلم هفته ای دوبار باید برم تاکستان یکی از شهرهای قزوین که به داشتن زنای خوشگل،سفید و خوش اندام معروفه… مرداد ماه پارسال یعنی ۹۵ بود که کارمو تموم کردم و سوار تاکسی شدم تا به ایستگاه تاکسی خطیای قزوین برسم.خیلی…

  • این داستان تقدیم به شما یه روز رفتم حموم نمره. گفتم دلاک بیاد منو بشوره. لای در رو باز گذاشتم و داشتم پشمامو میزدم که اومد، حدود ۵۰ ساله. کیرم هم شق بود و دید.. گفتم برو آبمیوه بگیر که بخوریم، رفت و بعد ۱۰ دقیقه اومد. گفتم من لنگ ندارم، گفت راحت باش ….…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من نیکو هستم بیست و شش ساله این داستان مال دو ماه پیشه… *** من خودم یه دختر نسبتا قد کوتاه با کمری باریک و ممه های هشتلد و پنج و کون پروتز کرده و گنده با کس داغ و تپل.خودم خییلی سکسیم و اهل سکس و اغفال کردن.گاهی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من اشكان ٢٦سالمه وقتي اومدم تو اين سايت داستان هاي بقيه رو خوندم دوست داشتم تا منم داستان كه نه خاطره اي كه در زندگيم اتفاق افتاد رو برا بقيه تعريف كنم… *** اولش بگم كه من گي نيستم ولي چون دوست داشتم هميشه از همه جي لذت ببرم…

  • این داستان تقدیم به شما ترم سه بود که تو قسمت ثبت نام دانشگاه برام یه کار جور شد…مسئول بخش ثبت نام باهم تماس گرفت و گفت قراره که از فردا با ما کار کنی صبح ساعت هشت اینجا باشی…فردا صبح زود بیدار شدم طبق معمول اول دوش گرفتم صورتمو اصلاح کردم و یه خط…

  • این داستان تقدیم به شما من اسمم ساراست، 24 سالمه، خیلی خوشکلم قدم 150 وزنم 55 سینه هام 75 اهل تهرانم، پاییز 95 واسه دانشگاه یه ترم قزوین پیش خالم اینا بودم، شوهرخالمو پسرخاله هام که یکی 22 و یکی 16 سالشه، کیر اولی 20 و کیر دومی 18 سانت بود.قبل رفتن خونه خالم اینا…

  • این داستان تقدیم به شما نگار هستم ۲۲سالمه .۱۷سالگی نامزد کردم ۱۸سالگی ازدواج… *** من تو زندگیم زود به همه چیز رسیدم تو یه مدرسه ی غیر انتفاعی معلم شدم دارم لیسانس میگیرم و زود هم ازدواج کردم . ازدواج اجباری . شوهرم. امیر مرد خوبی بود ده سال ازم بزرگتر بود. همه جوره درک…

  • این داستان تقدیم به شما فریبا بچه نداشت. با شوهرش شدیدا اختلاف داشت و در شرف جدایی از شوهرش بود. یک دختر قد بلند با پوست سبزه و چشم های درشت. می گفت منو دوست داره و برا ازدواج می خواد من هم کوس و شعر ها یی از همین دست رو تحویلش میدادم… در…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.من مهرداد هستم و میخوام اتفاقی که چند روزپیش برام اتفاق افتادو براتون تعریف کنم… *** من الان 39 سالمه و چند سال پیش با امیر که هم همکار بودیم و هم صمیمی رابطه خانوادگیمون شروع شد.خانمم زهرا زود با سحر خانم همکارم صمیمی شدند و بیشتر وقتا که منو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.من سولماز هستم.واقعا از هرچی نامرده متنفر هستم.میخوام بگم بعضی داستانا باور کردنی نیست ولی با توجه به چیزی که خودم دیدم،دیگه فکر می‌کنم نکنه همه واقعی هستن.من چهار ساله ازدواج کردم.شوهرم سجاد اسمشه و پسر ساکتی هست ولی بجاش باباش از همون اول غیر عادی بود.خونه پدرشوهرم دوطبقه اس…